سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خانه
مدیریت
ایمیل من
شناسنامه
پارسی یار

مجموع بازدیدهای وبلاگ: 9190
تعداد بازدید امروز: 0
تعداد بازدید دیروز: 5
  • درباره من


  • خط خطی های من
    مریم
  • لوگوی من


  • مشاهده اوقات شرعی


  • وضعیت من در یاهو


  • یــــاهـو
  • اشتراک در وبلاگ


  •  
    خط خطی های من
    مؤمن، بر آن که با او دشمنی می ورزد، ستم نمی کند و در راه آن که دوستش دارد، دست به گناه نمی زند . [امام علی علیه السلام]
  • چادر مادرم، هنوز رو آب پیچ می خورد نویسنده: مریم یکشنبه 87/1/4 ساعت 11:0 ص
  • مادر، نگاهی به شط کرد و آخرین نگاهش رو نثارم کرد...
    چادر دخترکان همسایه بر روی آب موج می زد...
    چادر سیاه مادرم هنوز رو آب های وحشی اروند، پیچ و تاب می خورد......

    نمی دونم چند سال قبل، مشابه  این جملات رو از یه پسر بچه 10 ، 12 ساله از اشغال شهرهای جنوبی جایی دیدم، فقط می دونم که این خاطره و خصوصا این جمله رو هرگز از یاد نبردم. مادری که در مقابل دیدگان هراسون فرزندش آخرین راه رو ، ثبت به آب زدن خودش در نِی نِیِ چشمان کودکش بهتر از اسارت به دست دشمنان می بینه.
    رفتیم و مناطق جنگی جنوب رو دیدیم و برگشتیم. از رشادتهای بچه های رزمنده شنیدیم و ازشون مدد خواستیم، اما چقدر دلم می خواست تو خیابونای خرمشهر و سوسنگرد و هویزه راه برم. نمیدونم چقدر میتونیم همزاد پنداری کنیم با دخترکانی که تو سوسنگرد، برا حفظ اصالتشون،خودشون رو به آب زدن؟؟ چقدر میتونیم درک کنیم مادری رو که دخترک پنج سالش تو خرمشهر تو عقب نسینی جاموند و اون مجبور شد شش کیلومتر سینه خیز برگرده تا بتونه جوابی از مرده و زنده بودن فرزندش به دست بیاره؟؟؟ چقدر می تونیم حال مادری رو درک کنیم که در طول اون چند ماهی که هویزه به تصرف ملحدان خدانشناس در اومده بود، دسته گل نه سالش تو اون شهر و ........
    خداااااااااااااااااااااااااااااا
    چقدر میتونیم خفتگان اون گور دسته جمعی از دختران جنوبی رو که بعد از آزاد سازی مناطق جنگی کشف شد، حالشون رو در طول اسارت درک کنیم؟؟؟ چقدر می تونیم حال اون برادر، اون پدر، اون همسر غیرتمند رو، که در یورش بی دینان، تو عقب نشینی، مجبور شدن عزیز دلاشون رو با دست خودشون پر پر کنن، بفهمیم؟؟؟

    چقدر دلم می خواست رو آسفالت های داغ خرمشهر، پیاده و پابرهنه راه برم، تا شاید حال و روز تموم اون خفتگان به مظلوم رونده شده رو درک کنم.....

    چادر مادرم هنوز رو آب های خروشان،  بالا و پایین میره و من  بعد از سال ها، چشم انتظار، تا مادرم از میان اون آب ها، برخواسته و سرم رو در آغوش بگیره.......


  • نظرات دیگران ( )
  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ